واکسن شش ماهگی
دیروز صبح نازنین رو بردیم برا واکسن شش ماهگی مثل همیشه بلند بلند میخندید و خوشرو بود پرستارهارو هم که دید کلی ذوق کرد اونا هم خیلی دوسش داشتن وقتی خوابوندنش روی تخت برا واکسن من از اتاق اومدم بیرون و شروع کردم به دعا خوندن بابا احسان پیش نازنین موند تا دیدم انگار یه ذره صدای ناله نازنین میاد و لقیه دارن میگن تموم شد رفتم توی اتاق بالا سرش تا منو دید لبخند زد بلندش کردم با حالت ناله یه کم شکایت کرد و بعدشم خندید خداروشکر عصر هم پاش درد نگرفت فقط تب کرد از دیشب تا حالا حدود 7-8 دهم درجه که اونم انشاالله تا امشب خوب میشه ایندفعه دیگه هیچ کمپرسی روی پاش نذاشتم و خداروشکر اصلا هم درد نگرفت ،پرستارها میپفتن چقدر مظلومه نسبت به بچه هایی که میارن ب...